اختتامیه بیست‌وششمین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی خراسان رضوی برگزار شد همه چیز درباره فصل دوم بازی مرکب ( اسکوییدگیم ) + بازیگران و تریلر و خلاصه داستان هوش مصنوعی باید در خدمت هنر باشد | گفت‌و‌گو با علیرضا بهدانی، هنرمند برجسته خراسانی هوران؛ اولین رویداد گفت‌و‌گو محور بانوان رسانه در مشهد| حضور بیش از ۵۰ صاحب‌نظر در حوزه زنان+ویدئو نگاهی به آثاری که با شروع زمستان در سینما‌های کشور اکران می‌شوند شهر‌های مزین به کتاب | معرفی چند شهرِ کتاب در جهان که هرکدام می‌تواند الگویی برای شهرهای ما باشد معرفی اعضای کارگروه حقوقی معاونت هنری وزارت ارشاد + اسامی واکنش علی شادمان، بازیگر سینما و تلویزیون، به رفع فیلترینگ + عکس چرا فیلم علی حاتمی پوستر فجر شد؟ صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۶ دی ۱۴۰۳ فیلم‌های آخرهفته تلویزیون (۶ و ۷ دی ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر را ببینید + عکس «فراهان» با نوای اصیل ایرانی در مشهد روی صحنه می‌رود گلایه‌های پوران درخشنده از بی‌توجهی‌ها استادی که فروتنانه هنرجو بود | درباره مرحوم بشیر محدثی‌فر، نقاش تصاویر شهدا پاییدن یک ذهن مالیخولیایی | نگاهی به فیلم «تعارض»، اثر محمدرضا لطفی «ناتوردشت» با بازی حجازی‌فر و مولویان در تدارک فیلم فجر
سرخط خبرها

حکایت بی نتیجه غربال و پنبه

  • کد خبر: ۱۹۰۴۰۶
  • ۰۱ آبان ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۳
حکایت بی نتیجه غربال و پنبه
در روزگاران قدیم حکیمی که دو پسر داشت، شبی در ناحیه قلب خود دچار درد شد و پیش از آنکه مریدان وی را به بیمارستان برسانند جان به جان آفرین تسلیم کرد.

در روزگاران قدیم حکیمی که دو پسر داشت، شبی در ناحیه قلب خود دچار درد شد و پیش از آنکه مریدان وی را به بیمارستان برسانند جان به جان آفرین تسلیم کرد. پسران حکیم پس از آنکه حکیم را به خاک سپردند و مراسم ختم و هفتم و چهلم را برگزار کردند و در بزرگداشت‌های نهاد‌های مختلف نیز شرکت نمودند، از یکدیگر جدا شدند و هریکی به راه خود رفتند و سبک زندگی خود را دنبال کردند. پسر اول به دنیا پشت پا زد و سهم الارث خود را به فقرا و مساکین بخشید و به غاری در خارج از شهر رفت و در آنجا کنج عزلت اختیار کرد و به امور معنوی مشغول شد.

پسر دوم سهم الارثش را روی سرمایه اش گذاشت و یک مغازه دودهنه در بازار خرید و یک طلافروشی راه انداخت و به خرید و فروش طلا و جواهرات و سکه مشغول شد. یک سال بعد جمعی از حکمای شهر‌های مختلف تصمیم گرفتند برای پاسداشت مقام علمی حکیم درگذشته به شهر محل سکونت وی بروند و مراسمی برگزار کنند.

پس دسته جمعی به سوی محل سکنای حکیم فقید حرکت کردند و سر راه به غار پسر نخست حکیم رسیدند. پسر نخست حکیم وقتی فهمید کاروان حکما به شهر می‌روند، از آن‌ها تشکر کرد و برای آنکه حال برادرش را بگیرد و برتری کنج عزلت و خلوت را بر زندگی عادی ثابت کند، یک غربال برداشت و داخل آن آب کرد و به دست حکما داد تا به برادرش برسانند. حکما به شهر رسیدند و نخست به مزار حکیم درگذشته رفتند و سپس به پاسداشت مقام علمی او پرداختند.

پس از آن به نزد پسر دوم حکیم رفتند و غربال را به او دادند و گفتند: برادرتان این را آب کرد و به ما داد که برای شما بیاوریم. پسر دوم حکیم غربال را گرفت و به دیوار آویخت. سپس برای آنکه پاسخ دندان شکنی به برادرش داده باشد، مقداری پنبه برداشت و در وسط آن یک تکه آتش گذاشت و به دست حکما داد تا در راه برگشت به برادرش برسانند. پس از پایان مراسم بزرگداشت، حکما به سوی شهر و دیار خود راه افتادند و در مسیر نزد پسر نخست حکیم رفتند و پنبه حاوی آتش را به او دادند.

پسر نخست، چون چنین دید از کرده خود پشیمان شد و برخاست و به نزد برادرش رفت و گفت:‌ای برادر، من به خود و خلوت گزینی خود غره شده بودم، اما تو با کرامت خود غرور مرا شکستی. بده دستت را ببوسم. پسر دوم دستش را به پسر اول داد و پسر اول بوسید.

پسر اول سپس افزود: مقداری سرمایه به من می‌دهی که من هم به جای عزلت گزینی، مثل تو در بطن و متن جامعه حضور داشته باشم و در عین حال به معنویت نیز بپردازم؟ برادر دوم گفت: خیر. وی افزود: آن موقع که اموال به جامانده از پدرمان را بذل و بخشش می‌کردی باید به این چیز‌ها فکر می‌کردی. بدین ترتیب پسر دوم حکیم چیزی به پسر اول حکیم نداد. پسر اول حکیم نیز غربالش را از روی دیوار برداشت و به کنج عزلت خود بازگشت و قصه ما را به قصه‌ای بی نتیجه تبدیل کرد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->